انتخاب، اختیار نیست. انتخاب ، جبر است!

ساخت وبلاگ

و من با اوست که احساس شادی دارم...

در این وبلاگ که می نویسم چشمهایم پر می شوند و بغض که مهمان هر دیدارم با اوست، چشمهایم را تر می کند...

حس مادری، آن حس بالنده من، که هر سال یک شیار بر قطر درختش افزوده می شود، از من گرفته شده است. سایه مادرانه ام این روزها گسترده تر که نمی شود هیچ، نابود شده است. آخر مادری نیست که سایه ای داشته باشد، سایه ای امن...

وقتی تصمیم گرفت، وقتی رفت، داشتم تشییع جنازه ام را می دیدم. بی خبر گفته بود... بی خبر تصمیم گرفته بود... فرصت نکردیم خداحافظی کنیم. برای همیشه جدا شد....

تقصیر از من بود. گمان می کردم مرا که انتخاب کرده بود، "تغییرناپذیر" است و تا ابد می ماند. حقیقت دردناکی که من به اجبار به وقوعش تن دادم و برای آنکه تلخی گزنده اش را تاب بیاورم، به خود نوید مستی دادم از اینکه بزرگ شده است... نوشته اش را برایم به یادگار گذاشت. دو چشم زیبا و عطر کودکانه ای که من دیگر در هر پگاه، نداشتمشان... دو چشمی که وقتی خواب آلود بود مخملین ترین عالم بود... آبی ترین رنگ دنیا هم ماند کنار چهره اش، که مطمئنا کسی حتی خبر از این اقیانوس لاجوردی ندارد جز خودم... موج موهای قهوه ای سوخته اش هم کاشته شد بر قلبم... یادگاریهایش را برگزید و عطر لانکوم را برداشت به رسم یادگار...خوب به خاطر دارم که نماد هر مادری در انیمیشنهای دوران بچگی من با جعبه جواهراتش بود، برای من هم چنین شد...

من، از وقتی مادر شده بودم، با رضایت، هر روز بیشتر، از آنچه "من" بودم فاصله می گرفتم و به سمت آنچه او قرار است بشود می دویدم. حتی غذاهایم نیز رنگ و لعاب خواسته های او را گرفت... الان، دیگر به آشپزی فکر نمی کنم، غذاهایی که طعمشان طعم مادرانه داشت را نیازی نیست بپزم...

حالا اینجا، بیست کیلومتر آنطرف تر، من مانده ام و از من و دخترکم تنها خاطراتی خاکستری در دوردست......

انتخاب ، انتخاب و انتخاب... تصمیم... حرف به حرف این واژه ها را نوشیدم..

تصمیم هایمان در برابر دوراهی های زندگی هستند که تعیین می کنند کدامیک از ما بزرگ و کدامیک کوچک هستیم، نام کداممان جاودانه می شود به نیکی، نام کدام دیگرهامان جاودانه می شود به بدی و نام کدام ها در لابلای برگ های تاریخ محو می شود. دوراهی ها هستند که شک در آنان زاییده می شود؛ همان شکی که مادر انحطاط است؛ همان شکی که مادر ترقی است... و مادر عشق،

و

همگی با کارنامه ای که خلاصه عملکردمان در آن به ثبت رسیده است می شتابیم به دیار دیگری. کارنامه ای که که گاهی نوادگانمان کپی می گیرند از نمراتش و با افتخار به دیوار منزلشان می آویزندش.

کارنامه ای که شاید نوادگانمان شرمسار باشند از حضورش در پستوی خانه هایشان....

+ نوشته شده در  چهارشنبه دهم مهر ۱۳۹۸ساعت 13:57&nbsp توسط مامان آیلار  | 

ولنتاین،. عشق، آقای پدر و دخترک من......
ما را در سایت ولنتاین،. عشق، آقای پدر و دخترک من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aylarkz بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 1:14